نادان و بیمناکم، چون حکمت و اندیشه ام اندک است...
فلسفه های دید من در تاریکی گم شده اند
هرچه شتاب می کنم، کمتر راه به جایی می برم
چیزهایی مرا در خود می فشرند که بی ارزش اند.
من از ارزش حقیقی او ناکام مانده ام...
چقدر دشوار است زیستن، وقتی که نمی دانی و نمی دانی و نمی دانی ...
زمان چیست که من اینگونه آسان و آسوده در آن هستم؟
پاسخ، دیواری نامریی ست به امتداد من از هرسو...
من خواهم مرد. تو خواهی ماند.
تو سرشار از من و همه، خواهی ماند و من تبخیر خواهم شد
و خواهم بارید و خواهم فرو رفت و خواهم چرخید.
من ِ بی من..